دل تنگ

دل خسته دل گرفته از همه

دل تنگ

دل خسته دل گرفته از همه

دل دیوانه ی تنها

سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه ی تنها، دل تنگ!

منشین در پس این بهت گران
مدران جامه ی جان را، مدران!

مکن ای خسته، در این بغض درنگ
دل دیوانه ی تنها، دل تنگ!

پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکیست
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکیست

دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش، سرشارترین 


آن که می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد! چه دل آزارترین؟

نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند؟
نه همین در غمت این گونه نشاند؟


با تو چون دشمن، دارد سر جنگ،
دل دیوانه ی تنها، دل تنگ!

ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای، سرد مکن

با غمش باز بمان
سرخ رو باش از این عشق و سرافراز بمان

راه عشق است که همواره شود از خون، رنگ
دل دیوانه ی تنها، دل تنگ! 


فریدون مشیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد